گروه پاسخ به شایعات: در پی وقوع جنگهای ایران و روس و انعقاد عهدنامه های گلستان و ترکمانچای، بخشهای وسیعی از سرزمینهای شمالی ایران که عمدتاً شامل مناطق قفقازی ایران میشد از خاک کشورمان جدا و تحت اشغال روسیه قرار گرفت.
این فاجعه ملی که در زمان استیلای حکومت قاجار بر ایران اتفاق افتاد از یک سو از ضعف سیاسی و نظامی دولت ایران و از سوی دیگر از سیاست توسعهطلبانه و تجاوزگرانه و قدرت نظامی روسیه و همدستی آن با انگلیس ناشی میشد. پس از انعقاد عهدنامههای سیاه گلستان و ترکمانچای ، مردم ۱۷ شهر اشغال شده قفقاز ، زندگی تحت حاکمیت اشغالگران روس را تاب نیاورده و خواستار اعاده حاکمیت ایران بودند به مردم این شهرها با اقدامات مختلف از قبیل قیامهای محدود و ارسال نامه به علمای نجف، مرکز مذهبی و علمی شیعه درآن زمان، تلاش میکردند به میهن مادری و تاریخی خود (ایران) بپیوندند.
بر اساس کتابهای تاریخی موجود همچون مآثر سلطانیه و احکام الجهاد و برخی دواوین و منظومههای شعری از جمله آثار وصال شیرازی و فتحعلیخان صبا ، مردم ایران و ساکنان ولایات قفقاز در برابر سربازان مسلح روس ایستادگی کردند و حتی در مواردی با سنگ و بیل و کلنگ لشکر متجاوز را از تسلط بیشتر بر خاک ایران مانع شدند ؛ با این حال توان نظامی روس بر نیروهای غیور اما نامجهز ایران و مشتی مردم روستایی فایق آمد و درآن لحظه که فتحعلی شاه قاجار مشغول رسیدگی به مواجب عروسکهای حرمسرا بود ، ولایات تاریخی ایران تقدیم روسیه شد.
از همان سالهای آغازین ، مردمان قفقاز تلاشهای دامنهداری برای پیوستن به خاک ایران انجام دادند، اما شرایط ویژه سیاسی و اجتماعی و سرکوبگریهای گسترده دولت روسیه از یک سو و عدم تلاش دولت ایران برای بازپسگیری سرزمینهای اشغال شده مانع از تحقق این امر شد. در ۲۰۰ سالی که از انعقاد آن دو عهدنامه گذشته است، تلاشهای بارزی در این خصوص به چشم میخورد که چشمگیرترین حرکت ، خواست عمومی مردم نخجوان در الحاق مجدد به ایران بود که در زمان فروپاشی حکومت شوروی اعلام شد. البته در کنار این تلاشها و تکاپوهای مردمی، سردمداران حکومت روس نیز در پی استحکام حاکمیت خود بر ساکنان این نواحی بودند. آنها نخستین برنامههای خود را در قالب فعالیتهای فرهنگی پیاده نمودند و همت بر جدایی فرهنگی مردمان قفقاز از ایران استوار ساختند. روس میدانست که تنها راه استیلا بر مردم قفقاز دمیدن نفخه بیگانگی در آنان و جدا کردنشان از هزارههای فرهنگ ایرانی است. به همین دلیل نهضت ایران ستیزی را آغازید و سیاستهای فرهنگی ارایه شده در این ولایات را بر مبنای آن نهضت استوار ساخت.
یکی از راهکارهای عمده برای نیل به مقاصد ویژه روس که بر اساس آرمان «امپراتوری بزرگ» میچرخید، جعل تاریخ سرزمینهای قفقازی بود. ولایات قفقازی ایران در طی سه دروره متفاوت دستخوش سرنوشت قهار استعمار بوده و از قضا در هر سه دوره شاهین سیاه جعل تاریخ بر آن سایه افکند:
۱) «امپراتوری روسیه»: چنانچه بیان شد جعل تاریخ در طول زمامداری امپراتوری روسیه در راستای اهداف کشورگشایی و استعماری بود.
۲) «اتحاد جماهیر شوروی»: در این دوره ، جعل تاریخ بیشتر در اهداف کردن ایدئولوژی مارکسیسم – لنینیسم و اندیشه «گسترش جهان سوسیالیست» انجام میگرفت.
۳) «جمهوری آذربایجان»: این مرحله شامل دوره کنونی و به اصطلاح دوره استقلال است. جعل تاریخ ولایات قفقازی ایران در این برهه عمدتاً به منظور تبلیغ اندیشه ملتسازی و از سوی دولت و حاکمیت صورت میپذیرد.
اگرچه جعل تاریخ و یا به عبارتی «تاریخسازی برای قفقاز» ریشه در سیاستهای استعماری روس و ایدههای کمونیستی شوروی سابق دارد، با این حال بنا به دلایلی که در این مقاله بررسی میشود و از جمله نفوذ آمریکا و اسرائیل و ترکیه، روند ایران ستیزی در دوره پس از فروپاشی شوروی سرعت پر شتابی به خود گرفت.
تاریخ نگاری جمهوری باکو ملهم از تاریخ نویسی شوروی و توام با نگاهی مارکسیستی انجام میشود. در این دیدگاه تاریخ قلمرو شمالی رود ارس و سرزمین قفقاز به دور از پیوند تاریخی با ایران باید تحریر شود و هویت مستقلی به این کشور تازه تاسیس تحت عنوان جمهوری آذربایجان اعطا گردید.در این مکتب تاریخنگاری چنین القا میگردد که پیوند ایران و آذربایجان تنها در دوره سامانیان و حمله اعراب بوده و آذربایجان هیچ ارتباطی با ایران نداشته است.
مؤلفان و مورخان مکتب تاریخ نگاری شوروی در این سامان عقیده دارند که آذربایجان پیش از جنگهای ایران و روس یک سرزمین واحد بود و درپی انعقاد عهدنامههای گلستان و ترکمانچای ، نیمه شمالی آذربایجان در اختیار روسیه قرار گرفته و نیمه جنوبی آن به ایران واگذار شده است.
در کتابهای درسی رژیم حاکم بر جمهوری آذربایجان عهدنامههای سیاه گلستان و ترکمانچای به گونه اعجابور تحریف شده است. در این عهدنامهها حتی یک بار هم واژه «آذربایجان» نیامده است. امروز در کتابهای درسی رژیم حاکم بر جمهوری آذربایجان درباره عهدنامههای یاد شده نوشته میشود که با انعقاد آنها شمال آذربایجان به اشغال روسیه درآمد و جنوب آن نیز در تصرف ایران باقی ماند!؟ اگر چه اینگونه تعبیراز عهدنامههای سیاه گلستان و ترکمانچای برای تاریخدانان و تاریخ پژوهان خندهآور و مضحک است و نیاز به پاسخگویی ندارد ، اما آیا رژیم باکو تصور نمیکند که نوجوان امروز باکویی فردا بزرگ خواهد شد و خواهد دانست که نه تنها مناطق آذرینشین قفقاز، بلکه مناطق تالشنشین، گرجینشین و ارمنی نیشین قفقاز نیز با انعقاد عهدنامههای سیاه گلستان و ترکمانچای ، از ایران جدا شده است؟!
آنها در نهایت وقاحت شاعران بزرگی چون نظامی و خاقانی را در ردیف شاعران آذربایجان (ونه ایران) مینهند و اشارهای به ایرانی بودن آنها نمیکنند. این در حالی است که آثار این دو شاعر به زبان فارسی است وحتی یک بیت هم به زبان آذری شعر نسرودهاند.
باید گفت در همان نگاه اول دانسته میشود که اسلوب تاریخ نگاری در جمهوریهای سابق شوروی و از جمله جمهوری آذربایجان بر روش و متدی علمی استوار نیست و مبنای آن سفارشات حکومت است. شاید دلیل اصلی این نکته که اغلب جعلیات تاریخی درکتابهای آموزشی مدارس راهیافته است همین مسئله باشد. پرواضح است که کتابهای درسی ، یک منبع رسمی است و از دستور العمل حکومت پیروی مینماید.
این پیرایش و زدودن آثار فرهنگ ایرانی در جمهوری آذربایجان که زمانی در گستره جغرافیایی و سیاسی ایران قرار داشت ، در حالی صورت میپذیرد که دیرینه روابط و گستره تعاملات فرهنگی – دینی و زبانی ایران و ولایت قفقاز ، قولی است که جملگی برآنند.
یکی از مهمترین عوامل نزدیکی آذریهای شمال ارس به ایران مسایل فرهنگی و آداب و رسوم مشترک است. همچنین وجود ادبیات و آثار ملی مشترک بین مردم قفقاز و ایران از دیگر عواملی است که در بررسی دیرینه روابط این دو منطقه قابل توجه است. به عنوان مثال ، شاهنامه فردوسی به عنوان یکی از بزرگترین آثار ملی ایران از سدههای دور در جمهوری آذربایجان حیات داشته و حتی به گفته کارشناسان در تحریض روحیه ظلم ستیزی مردم این منطقه موثر بوده است. میرزا علی اکبر صابر قسمتهایی از شاهنامه فردوسی را به زبان آذری ترجمه کرده است.
بسیاری از آثار مهم و درجه اول جامعه فرهنگی – ادبی آذریهای جدامانده از ایران (آذریهای قفقاز) همچون کتابهای گلستان ارم (عباسقلی آقا باکی خانف) و بستان السیاحه (حاجی زینالعابدین شیروانی) و … به زبان فارسی نوشته شدهاند. از سویی وجود صدها نام فارسی در میان اسامی خاص و اعلام جغرافیایی قفقاز و جمهوری آذربایجان جای هیچ تردیدی در وجود این دیرینه مشترک نمیگذارد. نام منطقه «بیله سوار» تغییر یافته «پیل سوار» ، «نخجوان» تصحیفی از «نقش جهان» و «جلفا» صورت تغییر یافته «جولاه» می باشد. مهمتر از همه این دلایل وجود هزاران شاعر فارسی سرای قفقازی است که تاکنون کتابها و مقالات متعددی در خصوص شناسایی ایشان به چاپ رسیده است.
با این وجود چنانچه پیش از این گفته شد ، علیرغم این دیرینه فرهنگی و اشتراکات عمیق ملی و دینی ، هم اکنون تاریخ مشترک ایران و سرزمینهای قفقازی جدا مانده از ایران ، زیر شدیدترین ضربات و تحرکات قیچی سانسور قرار گرفته و از نو طرحی برای تاریخ این سامان افکنده میشود.
برنامه استحاله فرهنگی مناطق قفقاز عمدتاً در مدارس این کشور و در کتابهای درسی انجام میگیرد. کار بررسی کتابهای درسی جمهوری آذربایجان توسط رژیم حاکم از سال ۱۹۹۱ آغاز شد و از همان بدو کار ، ایران ستیزی محور فعالیتها قرار گرفت. اصولاً مبنای شیوه تدریس در مدارس جمهوری آذربایجان بر اساس اصلی است که در آن این چنین تلقی میگردد که جمهوری آذربایجان و شهرهایی مانند بادکوبه ، گنجه ، نخجوان و … جزو ایران نبوده است.
اینک محتوای کتابهای درسی سه دوره تحصیلی (پنجم ابتدایی – دبیرستان و مراکز دانشگاهی) رژیم حاکم بر جمهوری آذربایجان بررسی میشود:
الف: آتایوردو (سرزمین پدری) کتاب درسی پنجم ابتدایی:
عمدهترین هدف از تألیف این کتاب درسی ارائه تصویری تحریف شده از جمهوری آذربایجان است. کتاب آتایوردو شامل یک مقدمه و ۶۳ بخش مستقل است. یکی از شگردهای مؤلفان کتاب «زدودن اسامی ایرانی مناطق» مختلف میباشد. در این کتاب سراسر تحریف و دروغ شاعران بزرگ و فارسی سرای ایران به عنوان هنرمندان ترک به دانشآموزان شناسانده میشوند.
یکی از بخشهای جالب و خندهدار این اثر مربوط به صفحاتی است که درباره خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی و مجتمع ربع رشیدی نگاشته شده است. مؤلفان خواجه را از دانشمندان بزرگ آذربایجان (و نه ایران) معرفی میکنند و گستاخانه چنین مینگارند که او زحمات بسیاری کشید تاکتابهای ارزشمندی را از «ایران» به تبریز منتقل کرد !(در وقاحت تمام تبریز را خارج از ایران پنداشتهاند)
علی رغم اینکه صفحاتی از کتاب آتایوردو به نهضت صفویه پرداخته است، قیام شاه اسماعیل و تلاش او در گسترش آئین تشیع مورد انتقاد قرار میگیرد. زیرا همانگونه که کمونیستها با دین و مذهب و اعتقادات مردم سر ستیز داشند، مقامات کنونی رژیم بادکوبه نیز مخالف دین هستند و شاه اسماعیل صفوی ، بنیانگذار دولت شیعی ایرانی را به عنوان کسی معرفی میکنند که در دنیای ترک(!!!) اختلاف ایجاد کرده !؟ اهداف مؤلفان از درج مطالب مربوط به صفویه در چند محور ذیل خلاصه میشود:
الف ) صفویه یک دولت آذربایجانی است نه ایرانی.
ب) تشیع تأثیر منفی بر روابط صفویه با ترکان جهان گذاشت.
ج) صفویه عامل تفرقه و پراکندگی ترکان جهان شد.
مؤلفان – چنانچه پیش از این نیز بیان شد – معاهده ترکمانچای و گلستان را دستاویزی جعلی برای تبیین این ایده سیاسی قرار دادهاند که به موجب این دو قرارداد آذربایجان بین دولتین ایران و روسیه تقسیم شد. به نظر میرسد این افراد غافل از این حقیقت باشند که معاهده گلستان و ترکمانچای را روسیه به ایران تحمیل کرد و آنها را به امضای ایران رساند. یعنی اینکه امپراتوری روسیه حقوق ایران را بر سرزمین قفقاز به رسمیت میشناخت. درصورتی که اگر ایران حاکمیتی بر سرزمینهای قفقازی نداشت ، دیگر لزومی به امضای ایران نبود و اصولاً ایران دراین مسئله ذینفع نبود. نتیجهگیری میشود که دولت مستقلی به نام آذربایجان دراین منطقه وجود نداشته که روسیه با آن دولت معاهدهای امضا کند.
یکی دیگر از مباحث موجانگیز این کتاب مربوط به استاد شهریار است. رژیم حاکم جمهوری آذربایجان استاد شهریار را که دهها شعر زیبا در وصف ایران سروده به عنوان شاعری ضد ایرانی و پان ترکیست معرفی میکند. سردمداران حکومت بادکوبه بویژه لابیهای پانترکیسم که تلاش زیادی در مصادره نظامی و خاقانی دارند از میان شاعران معاصر نیز حساب خاصی روی شهریار باز کردهاند. خوشبختانه اشعار و قصاید میهنی شهریار که در وصف ایران سروده شدهاست ، پاسخ قطعی به این یاوه سراییها میدهد. آنها میگویند «شهریار … ثروتمند شدن ایران را با ثروت زادگاه عزیز خود [= آذربایجان] تحمل نمیکند و او را [ایران] به مبارزه فرا میخواند» سپس نمونههایی از شعر بلند «آذربایجان» شهریار چاپ و بخشهایی از آن حذف و یا تحریف میشود.
ب) آذربایجان تاریخی (کتاب درسی دوره دبیرستان)
این کتاب در سال ۲۰۰۰ میلادی در باکو چاپ و در مدارس پخش شده است. تصویر روی جلد کتاب شامل عکس حیدرعلیاف و نمایی از بنای سلطانیه زنجان است!
یکی از مباحث قابل توجه در این کتاب تحلیل تسلط یکساله پیشهوری بر تبریز در دوره اشغال آذربایجان ایران توسط ارتش شوروی است. در این کتاب از فرقه روسی پیشهوری به عنوان «حکومت ملی» در این کتاب یاد میشود. این بخش از مطالب نیز همچون دیگر قسمتها دستخوش تحریفات و تحلیلهای غیر واقعی و کذب شده است با این تفاوت که قیچی سانسور و تحریف در این بخش تیزتر بریده است. کتاب ، روی کارآمدن فرقه روسی موسوم به فرقه دمکرات آذربایجان را نتیجه خواست عمومی مردم میداند. این در حالی است که بر اساس اسناد منتشر شده در باکو (بویژه کتاب جمیل حسنلی) هیچ تردیدی در اینکه خاستگاه حکومت پیشهوری کاخ کرملین و هیئت حاکمه استالینی بوده است، وجود ندارد. سیاست مؤلفان کتاب توصیف اقدامات سطحی و ظاهری فرقه دمکرات میباشد. اقداماتی از قبیل آسفالت خیابانها ، ارزان شدن مایحتاج عمومی و … به نظرنگارنده چنانچه ، فرقه دمکرات در انجام این قبیل امور اجتماعی موفقیتی نیز بدست آورده باشد، مدیون مساعدتها و معاضدتهای سران شوروی بوده که عمدتاً به بهانه تجزیه خاک ایران و تصاحب نفت ایران انجام میگرفت. بسیار کودکانه است که بپذیریم استالین و رهبران شوروی برای مثلاً پیاده کردن دمکراسی در بخشی از ایران به تغییرات و تحولات گسترده روی آورده بودند.
سخن گفتن از خیانتها و حوادث پشت پرده حکومت پوشالی پیشهوری و برشمردن نتایج آن ، در این مجال اندک نمیگنجد؛ خوشبختانه با انتشار کتاب پروفسور جمیل حسنلی تحت عنوان «فراز و فرود فرقه دمکرات» که چندی پیش صورت گرفت، مدارک مستدلی در فرمایشی بودن این فرقه که قصد تجزیه خاک ایران را داشت به دست آمد.
بررسی وضعیت «آذربایجان ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی» از مطالب دیگر این کتاب است. نویسندگان کتاب عمدهترین هدف مردم آذربایجان و تبریز در خیزش عمومی ۲۹ بهمن را که برگ زرینی در تاریخ انقلاب اسلامی ایران است به حدی پائین آوردهاند که عقیده دارند این قیام در راستای مبارزه با «سیاستهای ترک ستیزانه محمدرضا پهلوی» بوده است. در حقیقت ماهیت اسلامی و دینی قیام مردم تبریز را نادیده انگاشته و به آن رنگی از قومیت گرایی میزنند.
همچنین دراین نوشته رهبران قیام مردم تبریز در ۲۹ بهمن سال ۵۶ یک سازمان ضد انقلاب معرفی میشوند و هیچگونه اشارهای به نقش مردم نمیشود.
گویی مؤلفان قصد دارند به نحوی از انحا ، تلاشهای ضد میهنی و ایران ستیزانه عناصرمحبوب خود را به پای مردم تبریز بنویسند. آنها میگویند که نقش نشریه کمونیستی «گونش» در تشویق مردم به قیام علیه شاه در ردیف نخستین قرار داشته است! به طورکلی در نظر مؤلفان این کتاب دلیل اصلی قیام مردم تبریز علیه شاه ضدیت او با زبان آذری قلمداد شده و اصلیترین خواسته مردم تبریز به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی مسایل قومی بیان شده است.
مؤلفان کتاب مزبور ، شعارها و اندیشههای باستانی محمدرضا پهلوی را با ایده «امت واحد اسلامی» مقایسه کرده و مشرب هر دو این آرمان را یکی دانسته و ریشه آنها را در حاکمیت جویی و استبداد خواهی بیان کردهاند. این مؤلفان با تحریف تاریخ انقلاب اسلامی درصدد هستند تا آمال و آرزوهای قوم گرایانه خود را در قالب «حقیقت» به دانشآموزان بیاموزند. متأسفانه این جدل در تاریخ تا بدانجا رشد یافته که هم اکنون اندیشههای باطلی که ریشه در نهاد حاکمیت دارند، به عنوان یک باور عمومی و اعتقاد ملی درآمده است. ناگفته پیداست که رژیم حاکم بر جمهوری آذربایجان با انباشتن کتابهای درسی از تحریف و دروغ سعی دارد ، دانشآموزان امروز و گردانندگان فردای جامعه را نسبت به ایران و ایرانیها از جمله آذریهای ایران بدبین کند.
ج) آذربایجان تاریخی (کتاب دوره دانشگاهی)
این کتاب برای تدریس در دورههای دانشگاهی و به اصطلاح تحصیلات عالی تألیف شده است. کتاب همچون منابع پیشین انباشته از اطلاعات دروغین و به اصطلاح تاریخسازیهایی است که از سوی نهادهای حکومتی به عهده مسؤلان مراکز علمی و دانشگاهی گذاشته شده است. جالب است بدانیم اغلب مطالبی که در این کتاب در راستای «ایران ستیزی» نوشته شدهاند، با استناد به عبارت «براساس منابع قدیمی» به چاپ رسیده است. حال این منابع قدیمی چه کتابهایی هستند، نامی از آنها برده نمیشود. پیداست که مؤلفان تراوشات ذهنی خود را با نشخوارهای سردمداران حکومت پیوندزده و بدون مراجعه به منابع معتبر تاریخی ، اقدام به تألیف کتابهای دانشگاهی کردهاند.
اهمیت سوءکار این افراد زمانی مشخص میشود که بدانیم کتابهای دانشگاهی در هرکشوری یکی از مهمترین منابع و قابل استنادترین آثار به شمار میرود. چنانچه کتابهای مراکز علمی بدین سان دستخوش تحریف و جعل قرار بگیرد باید به اصطلاح فاتحه دیگر آثاری که از غیر مراکز علمی تولید میشود ، خواند.
باید گفت تاریخ دوره جدید جمهوری آذربایجان توسط تعداد معدود و محدودی از به اصطلاح استادان و معلمان وابسته به حکومت نوشته میشود و این افراد در تألیف خود از صاحب نامان و مورخان دقیقالنظر و صحیح الفکر بهره نمیگیرند. البته در همین جمهوری آذربایجان مورخان صادقی نیز وجود دارند که هیچگاه حاضر نشدهاند که با تاریخ سازان دولتی در جعل و تحریف تاریخ همداستان شوند و نام و هویت علمی خود را با کارهای سیاسی و خیالپردازیهای دولتمردان آلوده سازند. و مرحوم پروفسور اقرار علیاف که چندی پیش درگذشت از زمره این مردان علمی است. پروفسور اقرار علیاف در کتاب ارزشمند «تاریخ آتورپاتگان» با استناد به منابع علمی ، یافتههای تاریخی و باستانشناسی ثابت کرده است که جمهوری آذربایجان امروزی جزئی از ایران بوده و زبان آذری، زبانی است که طی سدههای گذشته در این سرزمین رایج شده است.
شاید به ذهن یک خواننده دقیق این سؤال خطور کند که دلیل این همه تلاشها و تکاپوهای سیاستمداران بادکوبه در اقدام بر تحریف تاریخ کشور و هویت ملی مردم چیست؟! به نظر میرسد عوامل متعددی سران رژیم حاکم را به احساس عدم امنیت از ایران وا میدارد. یکی از کارشناسان معاصر ایران (دکتر بهرام امیر احمدیان) دلایل ذیل را در این احساس عدم امنیت مهم و موثر میداند:
الف) وابستگی تاریخی و فرهنگی به جهان ایرانی، ناگزیر مورخان رژیم بادکوبه را از سوی سران حکومت وادار به جعل تاریخ مینماید.
ب) بحران هویت و فرایند دشوار ملتسازی حکومت بادکوبه را کلافه کرده است.
ج) وجود آئینها و آداب و رسوم ایرانی در میان مردم جمهوری آذربایجان همچنان موجب ترس مقامات این کشور شده است.
د) وقوع انقلاب اسلامی در ایران و گسترش اندیشههای شیعی در جمهوری آذربایجان عامل دیگری است که بر تشویش خاطر مسؤلان میافزاید.
خلاصه مباحث
در دوره استیلای روس بر سرزمینهای قفقازی ایران تاریخنگاری این مناطق در راستای سیاستهای توسعه طلبانه امپراتوری تزار انجام میگرفت. همچنین در دوره شوروی سابق تحریر تاریخ ولایات قفقازی و جمهوریهای شوروی بر مبنای دیدگاه مارکسیستی صورت میپذیرفت. در این تاریخ نگاری ، برای جمهوری آذربایجان، یک تاریخ جعلی ملی در چارچوب شوروی و جدا از ایران – و البته با تکیه بر ملت روس – نوشته میشد. و این کشور کوچک به عنوان یک جمهوری غیرایرانی معرفی میشد.
براساس این دیدگاه قلمرو شمالی رود ارس به دور از پیوند تاریخی و فرهنگی و مذهبی و ملی از ایران به رشته تحریر کشیده میشد و هویتی غیرایرانی برای آذریهای ایرانی آن سوی ارس اعطا میگردید. هم اکنون این جعل تاریخ و تحریف حقیقت ، با شتاب بیشتر و روند سیلآسا به رهبری سران حکومت در جمهوری آذربایجان جریان دارد.